پشت بام دل من

از هرچی

پشت بام دل من

از هرچی

بوی جوی مولیان

ای که جز نام تو ننگرم بر نامی بی نام تو کرم بر هر کامی سرزمین مولیان بنده دلبستگی زیادی به فرهنگ وهنر ایران زمین دارم از دوره های کوروش گرفته تا اسلام و.. فرهنگ و هنری که مظهر کشور ما هستند خطهای زیبای نسعلیق و شکسته و منبت و مینیاتور و ... و اما شعر .. فکر کنم در هیچ جای دنیا هیچ ادبیاتی به پای ادبیات ایران نمی رسد زیرا ادبیات ایران و فهم آن را هیچ کس در دنیا نمی داند و اگر کسی می دانست آن ادبیات برتر بود و همچنین خط که بیشتر خارجیان به خاطر خط و ادبیات .فارسی می خوانند.. و فرهنگ کشور خودم ... وقتی به آن افتخار می کنم که به دور از عالم ارتباطات نوه ای لحظه ها را می شمرد تا پیش مادربزرگش برود و طبیعت آمیخته به مهربانی شهر مادر بزرگ.... آرزوی افسانه ای برای هر ایرانی است شعری است از رودکی کهبا روحم بازی می کند و امان اشک را از من می گیرد امیر نصر سامانی برای فتح هرات از بخارا بههرات رفت و سالیانی آنجا ماند وزیران او را سرزنش می کردند که دلمان هوای خانواده خویش کرده برویم بخارا .. اما سلطان دلش را در زیبایی هرات گم کرده بود و نمی رفت بنابراین وزیری از رودکی واست که او از سلطان بخواهدکه بروند.. فردا صبح رودکی چنگش را برداشت و به در بار رفت و شروع به خواندن کرد بوی جوی مولیان بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی های او زیر پایم پرنیان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی رود جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا شادباش دیرزی میرزی تو شادمان آید همی و این چنین می شود که چون رودکی سر برمی دارد می گویند که شاه پای پیاده سوار بر اسب به بخارا رفت . ای کاش به بخارا می رفتم و سمرقندو... واندکی گریه می کرده بر سرزمین گمشده ام

به نام خدا 

من عادتی دارم فرصت و چیزی که آن را قبل از آنکه بدانم به زودی از دست می دهم آقدر ناراحت می شوم مثلاً دینم را عمرم را جمع دوستانه ام را معلمم را اما من ..من عاشق وطنم هستم و حاضر نیستم مثل دینم آن را از دست بدهم آگر به روستایی رفتم وطنم روستای قبلی  من است اگر به شهری بروم شهر خودم وطن من است اگر به کشوری بروم ایران جان و دل و روح من است من من ایرانم را می خواهم با همه زشتیهایی که همه می بینند من ایرانم را می خواهم با وجود اینکه مردمش منو دوست ندارم ....

ایران مال من است و از آن من هر تکه اش قطعه است زمردین

همیشه از این می ترسم که مبادا به کشور دیگر بروم و مرزها را ببندند و من ایران را از دست دهم مبادا  منو از ایران خارج کنند

اما دوست دارم حداقل یکبار هم شده مدتی از ایران دور باشم ایرانو نبینم به ایران پا نزارم میدنی چرا می خوام برم کنار برج ایفل ساختمونهای کیپ تاوون برج ساعت لندن دیوار چین ونیز با ساحل رویاییش  جاهایی که مزیک های امروزی می گذارند جاهایی که همه به اصطلاح خوش می گذرونند برم برزیل و سواحل زیبایش بروم سویس که عاشق برف بازی ام و بروم دبی و برج العرب می دونی اونجا چیکار کنم به یاد ایران باشم و ایران جلوی چشمام مجسم بشه و عاشقانه گریه کنم...تنها این حال میده و زیبایی شهر اونا رو نگاه کنم یه لحظه به یاد روستای زشتی از ایران باشم بعد آرزو کنم خدایا حداقل یه لحظه ای اونجا باشم به جای عکس از ایفل خاکی که با پهین گوسفند قرین شده را ببوسم.

 

 

 پشت بام دل

 

به نام خدا

سلام دوستان عزیز

شاید میدانید که خرداد واسه ما دانش آموزان  شاید یه ماهه بد یمن یا به کلی خوش یمنه ولی به هر حال آبمونو در می آره از طرفی دیگه معلوم نیست چقدراز همکلاسیها یا اصلاً خودمون در جا بزنیم

چند ماه بود که اصلاً مطالبی نمی نوشتم یعنی الان هم فرصت ندارم...

از طرفی خواهرم لیسانس روانشناسی رو تموم کرده وبه من میگه واسه من کار پیدا کن منم موندم که اصلاً چی کار کنم ...

باور کنید اونقدر منو تحت فشار قرار داده که از تحریم ایران هم سخت شده ....

حالا من فکر کردم چی کار کنم گفتم بابا بچه وبلاگیها با معرفتند و به فکر دوستاشون هم هستند ...

میشه بهشون گفت که واسه خواهرم کار پیدا کنند؟

این بیچاره از بس این ور اونور رفته که پدرم هرروز یه مقدار بودجه بهش میده که بره کفش بخره ...

بعد اونم کار پیدا کنه

ضمناً ور گوشم همش میخونه که بنویسم خیلی به رشته اش علاقه منده و اصلی ترین هدفش خدمت به جامعه است ...

تورو خدا اگه یه راه چاره ای یا اصلاً کاری سراغ دارین بگین و ما رو شاد کنید (یه شوخی: به یابنده کار یه لنگه کفش مژده داده خواهد شد )

منتظر راه چاره شما هستیم 

  

 

بای بای

به یابنده کار مژدگانی داده میشود